ناباروری داشت زن حامله نمی شد مرد دعا کرد نذر کرد تا سرانجام در یک شب زمستانی سرد زن را انواع و اقسام دعا شدند تا اینکه مرد یکروز رفت در یک دهات دور افتاده که هزاران کیلومتر از دهات خودشان دور بود توانست حامله کنه شکم خانم هر روز بزرگ و بزرگتر شد انها پس از ازدواج خیلی سعی و تلاش کردند تا صاحب یک فرزند شوند اما هر کاری می کردند شب نصف شب ظهر صبح همه وقت همه ساعت را 3کس کردند اما زن تخمدانش بارور نمی شد مرد راز و نیاز کرد اشک ریخت نذر کرد اگر خداوند به او یک بچه بدهد به امام رضا می رود و نذر خودش را به جا می اورد دعای این مرد مستجاب شد ان هم پس از 12 سال اولین فرزند دختر به دنیا امد زیبا سالم و سال بعد یک دختر دیگر او نذر خودش را به جا اورد پس از این 2 دختر 3 فرزند دیگر نیز به دنیا امد و کانون گرمشان گرم و گرمتر شد.