غلام تازه ازدواج کرده بود و هنوز چند ماهی از ازدواجش نگذشته بود که در یک شرکتی که کار می کرد ان شرکت او را اخراج کرد چون غلام به موقع سر کار نمی رفت. غلام با یک نفر که در همسایگی انها بود با ماشین او می رفتند و لوازم یدکی ماشین می فروختند پخش می کردند در مغازه ها یک روز که غلام کنار جاده ایستاده بود تا لوازم مسمه ماشین را برد به معازه روبرو تخویل دهد یک ماشین در یخبندان برف لیز میخورد و به غلام می زند غلام پاهایش ضربه می بیند یکی را جراجی می کند تا یک ماه در گچ بود سپس راه می رود غلام اخرش رفت یک مغازه اجاره کرد و شروع به کار کرد. armin3d com