نگاه کن کجا میره و چرا میره دیگه نمیاد سر نوبتش؟ یک روزی از روزهای خوب خدا در یک شهری یک جوانی میره آرایشگاه و سرشو تگیه میده به شیشه ارایشگاه و می پرسه چه زمانی نوبت من میشه ارایشگر میگه 2 ساعت دیگه نوبتت میشه جوان میره و فردا دوباره میاد ارایشگاه سرشو تکیه میده به شیشه همان جای قبلی و میپرسه کی نوبت من میشه ارایشگر کیگه 4 ساعت دیگه جوان فردا هم میاد همین کار رو میکنه سوال میکنه و وقتی ارایشگر میگه 3 ساعت دیگه نوبت تو میشه اون دوباره میره ارایشگر به شاگردش توماس میگه برو ببین چرا این میره نمیاد ببین کجا میره توماس برمیگرده و با خنده زیاد میگه میره خانه. armin3d.com