دیروز خونه بغلی بودم تو زنگ زدی 24/8/94 چه بگویم با من ای دل چه ها کردی تو منو با عشق او اشنا کردی بعد از این زاری نکن هوس یاری نکن برو ای دل دل دیوانه گفتی الان چیکار می کنی من گفتم جای تو خالی داشتم انار دون می کردم تو گفتی انار لرات خوبه و من گفتم لپهامو صورتمو گونه هامو قرمز می کنه. اون بغلی خیلی دوست داشت بفهمه که تو کی هستی ولی خوب سعی کرد نپرسه و نگه میخواست به روی خودش نیاره. تو گفتی میای و منو می بینی من هم گفتم منتظرت میمونم تو گفتی با کسی دوست نشدی دوست جدیدی من گفتم نه به تو وفادارم تو خوشحال شدی و من از شادی تو خوشحالتر شدم.