اون تازگی ها خیلی می پرسه و همش میگه منو دوست داری ن هم از روی ناچاری دلسوزی و یا اینکه از دستش خلاص بشم میگم آره دوستت دارم میگه چقدر میگم خیلی باز می پرسخه خیلی یعنی چه اندازه میگم تو رو دوست دارم به توان میلیون از تنها لمه ای که بدم میاد همینه که یکی رو دوست نداشته باشم از روی فشار و ناراحتی و اجبار بگم اره تو رو دوست دارم هر بار که به اون میگم تو رو دوست دارم یعنی ندارم تو اتاف از دستش فرار می کنم اون دنبالم می دوه و ناگهان حلوم ظاهر میشه اون خیلی خیلی داغ و پر حرارته من هر بار اونو میبینم انکاری عزراییل رو می بینم نه اینکه زنم زشت باشه یا نامهربون بلکه برعکس خیلی هم زیباست و خیلی هم مهربون ولی من از اون بیزارم حسی به اون ندارم یک شب خوابیده بودم خواب دیدم اون 4 تا چشم داره و داد زدم از ترس بیدار شدم گفت چی شد گفتم خواب یک فرشته زیبا رو دیدم از خوشحالی داد زدم گفت از من زیباتر بود منو دوست داری گفتم اره وای خدا چه گیری کردم نه راه پس نه راه پیش عجب غلی کردم زن بردم آخه یکی نیست بگه ابت کم بود تو چرا زن گرفتی مثل زلزله 8 ریشتری هست همیشه جلوم هست اگر اون بفهکه دوستش ندارم خیلی عصه میخوره تا اخر عمرم باید به اون بگم دوستت دارم یعنی ندارم...