وای خون تیر می زد و مثل فواره بود خاطره ای از 8 سالگی میخ در مخ داشتم به آسمان نگاه می کردم سن من خیلی کم بود کمتر از هشت سال باور کنید همان جوری که داشتم بالای درخت را می دیدم ناگهان چوب درازی که به سر آن میخ نصب بود از شاخه جدا شد و وقتی گردو را چید یک راست فرود امد به پیشانی من فرو رفت قوری برادرم امد armin3d.com میخ را کشید بیرون ناگهان خون تیر زد فواره زد یک برگ انجیر گذاشت روی پیشانی تا خون بند امد