دو تا برادر آخر شر بودن و پدر محل رو درآورده بودن.دیگه هروقت هرجا یک خراب کاریی میشده، ملت میدونستن زیر سر این دوتاست. خلاصه آخر بابا ننشون شاکی میشن، میرن پیش کشیشِ محل، میگن تورو خدا یکم این بچههای مارو نصیحت کنید، پدر مارو درآوردن.کشیشه میگه: باشه، ولی من زورم به جفتِ اینا نمیده، باید یکی یکی بیاریدشون. خلاصه اول داداش کوچیکه رو میارن، کشیشه ازش میپرسه: پسرم، میدونی خدا کجاست؟ پسره جوابشو نمیده، همین جور در و دیوار ر و نگاه میکنه. از یارو میپرسه: پسرجان، میدونی خدا کجاست؟ دوباره پسره به روش نمیاره.خلاصه دو سه بار کشیشه همینو میپرسه و پسره هم بروش نمیاره. آخر کشیشه شاکی میشه، داد میزنه: بهت گفتم خدا کجاست؟! پسره میزنه زیر گریه و در میره تو اتاقش، در رو هم پشتش میبنده. داداش بزرگه ازش میپرسه: چی شده؟ پسره میگه: بدبخت شدیم! خدا گم شده، همه فکر میکنن ما برش داشتیم
ارسال شده توسط محبوبه
دیدن تمام جوک ها در این سایت هزار جوک: armin3d com