سوالات آیین نامه راهنمایی و رانندگی

دانلود نمونه سوالات تستی و تشریحی آیین نامه راهنمایی و رانندگی+جزوات

سوالات آیین نامه راهنمایی و رانندگی

دانلود نمونه سوالات تستی و تشریحی آیین نامه راهنمایی و رانندگی+جزوات

زندگی مردی که عشقش آنا بود و هرگز نه نگفت..

مردی که هرگز نه نگفت یک روز ساکوزی از خانه بیرون رفت تا از رودخانه مقداری آب بیاورد تا به حیواناتش که مانند اسب و الاغ و سگ و مرغ و خروس و یک عدد مورچه بود بیاورد تا انها بنوشند. ساکورزی مردی بسیار قوی و تنومند بود نزدیک به 40 سال سن داشت اما چهره اش جوانتر به نظر می رسید اب را از رودخانه نزدیک خانه خودشان بود اورد تا به الغها و اسبها و دیگر حیوانات بدهد اول از همه به اسب داد چون اون امروز خیلی کار کرده بود و خیلی خیلی تشنه اش بود سپس به الاغ و بعد از الاغها نوبت مرغها و خروسها شد به انها هم داد و در آخر سر مقداری اب نیز برای مورچه اورد و به الاغها و اسبها گفت مواظب باشید مورچه را لگد نکنید انها نیز عرعر کردند و خروس نیز قوقولی کرد و مرغها نیز قدقد قداک کرد تا اینکه دوشتش باکوزی امد به او گفت امروز بیا برویم جنگل و شکار کنیم گوشت تهیه کنیم بزودی زمستان فرا می رسد  و امروز در پنجمین روز از آذر ماه 97 هستیم 25 روز دیگر زمستان فرا میرسد ساروزی گفت به یک شرط میایم بیشتر شکار مال من باشد و تو فقط اندکی را برداری پادوزی گفت چرا تو بیشتر و من کمتر گفت حرف مرد یکی است دوستش گفت قبول نمیکنم ولی بیا برویم بیشتر تو بردار ساکوزی گفت  نه شب شد رفت در رختخواب خوابید و بیاد عشقش آنا افتاد که شاید یه روزی بتواند با او ازدواج کند ......خوب همین ...اگر از این داستان خوشتان امد بگویید تا باز هم داستان بگویم ببینم اصلا من استعداد زیادی دارم یا نه تعریف کنید....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.